کاش مي شد خالي از تشويش بود


فقط به خاطر تنها عشقم

اشعار عاشقانه و عکسهای زیبا


برگ سبزي تحفه ي درويش بود

کاش تا دل مي گرفت و مي شکست

عشق مي آمد کنارش مي نشست

کاش با هر دل , دلي پيوند داشت

هر نگاهي يک سبد لبخند داشت

کاش لبخندها پايان نداشت

سفره ها تشويش آب ونان نداشت

کاش مي شد ناز را دزديد و برد

بوسه رابا غنچه هايش چيد و برد

کاش ديواري ميان ما نبود

بلکه مي شد آن طرف تر را سرود

کاش من هم يک قناري مي شدم

درتب آواز جاري مي شدم

آي مردم من غريبستاني ام

امتداد لحظه اي بارانيم

شهر من آن سو تر از پروازهاست

در حريم آبي افسانه هاست

شهر من بوي تغزل مي دهد

هرکه مي آيد به او گل مي دهد

دشتهاي سبز , وسعتهاي ناب

نسترن , نسرين , شقايق , آفتاب

باز اين اطراف حالم را گرفت

لحظه ي پرواز بالم را گرفت

مي روم آن سو تو را پيدا کنم

در دل آينه جايي باز کنم .

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:,ساعت 15:2 توسط امین و مانیا| |


Power By: LoxBlog.Com